هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

خورشید من

دیالوگ 5

پدر - پیتزا بخوریم یا کباب ؟ مامان - فرقی نمی کنه هلیای خسته _ کباک کباااااااااااااااااااک بابالوش کباااااااااااااااااااااااک پانوشت ترکیدن مغز ما در فاصله کباب فروشی تا خانه بماند . هلیا به جای ضمیر اول شخص از ضمیر سوم شخص استفاده می کند  
26 فروردين 1392

اسباب کشی

این روزا پر کار و پرجنب جوش سپری میشه . قدمی دوباره برای زندگی هر سه ما . بازهم تلاش و تلاش ... روزها با فعالیت بسیار و شبها با فکر و خیال می گذره . اما انگار  خداوند توانی دوباره به من عطا کرده . چون هلیا از تب دو سه روزه خلاص شده . امروز خیلی روز خوبی بود هم به کارهام رسیدم هم در بین کارها با هلیا بازی می کردم . امشب قبل از خواب هلیا همه خستگی از تنم در رفت . دخترم نهال زندگیم تنها با انگشت در بینی من کردن قهقهه می زد می غلتید شادی می کرد و می گفت مامان جان عزیزم ...  امیدوارم خونه جدیدمون رو هلیا دوست داشته باشه هرچند کوچکتر از اینجاست . ما کنارت هستیم من و پدرت . هرگز نمی گذارم دلتنگ شوی جان من شکوفه قشنگم .. ... گاه...
26 فروردين 1392

زبان باز کردن هلیا

هلیای من شاه بیت زندگی من ! به یکباره فدای زبان شیرینت شوم . حرف می زنی بدون اشتباه . درست مثل راه رفتنت که دیر راه افتادی اما محکم و درست . زبان باز کردنت هم این چنین است . همه چیز را تکرار می کنی امروز وقتی داشتم کفشهایت را پایت می کردم گفتی عزیزم مرسی . حیرت کردم . نازنینم عزیز من اگر نبودی اگر نداشتمت چه می کردم ؟ خوش زبانم شیرینم دوستت دارم
22 فروردين 1392

توالت رفتن

هلیا عزیز مادر ! به من کمک می کنی مادرت باشم کمک می کنی وقت و موقع هر چیز را بفهم . امروز در فاصله کوتاه تعویض پمپرزت دویدی به سمت دستشویی دمپایی پا کردی و خودت نشستی به مدفوع کردن . عزیز مادر حیرت زده ام کردی به من فهماندی که وقت از پمپرز گرفتنت رسیده . کلی در آغوشم فشردمت دلم واقعا برات تنگ شد برای روزی که راهت را انتخاب می کنی و به سوی آینده ات می روی . عزیز دلم حور بهشتی کوچکم ! همیشه کنارت می مانم هر زمان که کمک خواستی مرا در پس خود خواهی دید . تا شب چند باری گقتی مامانلو پی پی . اما پی پی نداشتی . با اینکه می فهمیدم برایت بازی شده اما به حرفت اعتماد می کردم تا راحت راحت توالت رفتن را بپذیری . خیلی خوبی حور کوچکم فدای نگاه معص...
16 فروردين 1392

سیزده به در 92

نحسی امسال رو به در کردیم ان شالله تا آخر سال نحسی دور از ما باشه . امیدوارم خداوند آنچه را که در ذهن داریم در قالب مصلحتش براورده  کنه . و اما سیزده به در ما در  پارک جنگلی عامری سپری شد کنار کسانی که دوستشان داریم ... هلیا داشت با آهنگ کردی  می رقصید.. ...
15 فروردين 1392

شمارش معکوس 2

دلم می خواد هوااااار بکشم . هرچی می گردم حواسمو پیدا نمی کنم ! اما دخترم این روزا خیلی حواسش جمعه . میگی نه نگاه کن ... حوله هلیا رو آوردم تا عوضش کنم گریه می کنه دل و پروای درستی ندارم حوله رو می اندازم رو سرم تا دنبال بازی کنیم حوله رو از من می قاپه . می ره سراغ کتابخونش. صحفه ای رو میاره که تو ذهنش بوده یه نگاه به عکس ! بله می خواد مث نی نی تو کتابش حوله بده رو سرش و قایم بشه . دقیقا مث نی نی می نشینه . قربونت برم هلیای من . قشنگیای زندگیم ... ...
15 فروردين 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد